-
پادشاهي بود بس عالي گهرشاعر : عطار گشت عاشق بر غلام سيم برپادشاهي بود بس عالي گهرنه نشستي و نه آسودي دميشد چنان عاشق که بيآن بت دميدايما در پيش چشم خويش داشتاز غلامانش برتبت بيش داشتآن غلام از بيم او بگداختيشاه چون در قصر تير انداختيپس نهادي سيب بر فرق غلامزانک از سيبي هدف کردي مدامو آن غلام از بيم گشتي چون زريرسيب را بشکافتي حالي به تيرکز چه شد گلگونهي رويت چو زرزو مگر پرسيد مردي بيخبرشرح ده کين زرد رويت از چه خاستاين همه حرمت که پيش شهتر استگر رسد از تيرش آسيبي مراگ