-
هيچ گوهر رانبود آن سروريشاعر : عطار کان سليمان داشت در انگشتريهيچ گوهر رانبود آن سروريو آن نگين خود بود سنگي نيم دانگزان نگينش بود چندان نام و بانگزير حکمش شد همه روي زمينچون سليمان کرد آن گوهر نگينجملهي آفاق در فرمان بديدچون سليمان ملک خود چندان بديدهم بنا بر نيم دانگ سنگ داشتگرچه شادروان چل فرسنگ داشتزين قدر سنگ است دايم پاي دارگفت چون اين مملکت وين کار و باربازماند کس به ملکي هم چنينمن نميخواهم که در دنيا و دينآفت اين ملک ديدم آشکارپادشاها من به چشم اعتباربعد ازين ک