-
کبک بس خرم خرامان در رسيدشاعر : عطار سرکش و سرمست از کان در رسيدکبک بس خرم خرامان در رسيدخون او از ديده در جوش آمدهسرخ منقاروشي پوش آمدهگاه ميگنجيد پيش تيغ درگاه ميبريد بيتيغي کمربر سر گوهر فراوان گشتهامگفت من پيوسته در کان گشتهامتا توانم بود سرهنگ گهربودهام پيوسته با تيغ و کمربس بود اين آتش خوش حاصلمعشق گوهر آتشي زد در دلمسنگ ريزه در درونم خون کندتفت اين آتش چو سر بيرون کندسنگ را خون کرد و بيتأخير کردآتشي ديدي که چون تأثير کردهم معطل هم مشوش ماندهامدر ميان سنگ