-

او نمرد از زهر و تو از قهر اوشاعر : عطار چند ميري گر نخوردي زهر اواو نمرد از زهر و تو از قهر اواز خلافت خواجگي خود قياسمينگر اي جاهل ناحق شناسزين غمت صد آتش افتد در جگربر تو گر اين خواجگي آيد به سرعهدهي صد گونه آفت بستديگر کسي ز ايشان خلافت بستديعهدهي خلقي که در گردن بودنيست آسان تا که جان در تن بوددايما در بغض و در حب ماندهاي گرفتار تعصب ماندهپس چرا دم در تعصب ميزنيگر تو لاف از عقل و از لب ميزنيميل کي آيد ز بوبکر و عمردر خلافت ميل نيست اي بيخبرهر دو کردندي پس