-

نگاري مست لايعقل چو ماهيشاعر : عطار درآمد از در مسجد پگاهينگاري مست لايعقل چو ماهيسيه گر بود و پوشيده سياهيسيه زلف و سيه چشم و سيه دلفرو ميريخت کفري و گناهيز هر مويي که اندر زلف او بودبدو گفت اي اسير آب و جاهيدرآمد پيش پير ما به زانوبسوز آخر چو آتش گاهگاهيفسردي همچو يخ از زهد کردنز جان آتشين چون آتش آهيچو پير ما بديد او را برآوردنه رويي ماند در دين و نه راهيز راه افتاد و روي آورد در کفربه دست آورد از آب خضر چاهيبه تاريکي زلف او فرو ريختکه شد در بي نشاني پادشاهيدگر هرگز