-
هر روز ز دلتنگي جايي دگرم بينيشاعر : عطار هر لحظه ز بي صبري شوريده ترم بينيهر روز ز دلتنگي جايي دگرم بينيگه نعرهزنم يابي گه جامهدرم بينيدر عشق چنان دلبر جان بر لب و لب برهمچون دايرهاي گردان بي پاي و سرم بينيدر دايرهي گردون گر در نگري در مناز آتش دل هر دم لبخشکترم بينيچندان که درين دريا ميجويم و ميپويمچون چرخ فلک دايم زير و زبرم بينياز بسکه به سرگشتم چون چرخ فلک بر سرتا بو که برون آيي بر رهگذرم بينيدر ره گذرت جانا با خاک شدم يکسانبر بنده بدر آيي بر خاک درم