-
پروانه شبي ز بي قراريشاعر : عطار بيرون آمد به خواستاريپروانه شبي ز بي قراريتا کي سوزي مرا به خوارياز شمع سال کرد کاخرکاي بي سر و بن خبر نداريدر حال جواب داد شمعشدر سوختنت گريفتاريآتش مپرست تا نباشدرستي ز غم و ز غمگساريتو در نفسي بسوختي زوددر گريه و سوختن به زاريمن ماندهام ز شام تا صبحگه ميگريم ز سوکواريگه ميخندم وليک بر خويشتا بيخ ز انگبين برآريميگويندم بسوز خوش خوشگويند چرا چنين نزاريهر لحظه سرم نهند در پيششمعي است نه روشن و نه تاريشمعي دگر است ليک در غيبزان يافتهام م