-
گر مرد اين حديثي زنار کفر بنديشاعر : عطار دين از تو دور دور است بر خويشتن چه خنديگر مرد اين حديثي زنار کفر بنديگر محو کفر گردي بنياد دين فکندياز کفر ناگذشته دعوي دين مکن توزنار کفر تو خود گبري اگر نبندياندر نهاد گبرت پنجه هزار ديوستاز ذره ذره بگذر گر مرد هوشمنديهر ذرهاي ز عالم سدي است در ره توزيرا که چشم بد را تو در پي سپنديچون گويمت که خود را ميسوز چون سپنديورنه به گوشهاي رو گر مرد مستمنديمردانه پاي در نه گر شير مرد راهيکافزون ز عالم آمد جان من از بلندياي پست ن