-
اي زلف تو دام ماه افکندهشاعر : عطار ره بينان را ز راه افکندهاي زلف تو دام ماه افکندهدر معرض صد گناه افکندهزهاد زمانه را سر زلفتجان پيش لبت کلاه افکندهدل پيش رخت به جان کمر بستهدر جان گدا و شاه افکندهعشق لب لعل تو هزار آتشدر ديدهي عقل کاه افکندهخط تو کزوست خون جان منرويت به خط سياه افکندهدر يک ساعت هزار آتش رادل برده و جان به چاه افکندهتو يوسف عالم و زنخدانتصد مشعله در سپاه افکندهتو خسرو دلبران و روي توباري است به جايگاه افکندهدل در سر زلف دلرباي تورخ طرح نهاده شاه افکند