-
اي ز شراب غفلت مست و خراب ماندهشاعر : عطار با سايه خو گرفته وز آفتاب ماندهاي ز شراب غفلت مست و خراب ماندهايمان به باد داده در خورد و خواب ماندهتا چند باشي آخر از حرص نفس کافرگه در حجاب بيني گه در عذاب ماندهانديشه کن تو روزي کين خفتگان ره رامردان مرد بيني در اضطراب ماندهآنجا که نقدها را ناقد عيار خواهدهم دل سياه بيني هم جان خراب ماندهوانجا که باز خواهند از جان و دل نشانيبس عاشق مجازي کاندر جواب ماندهوانجا که عاشقان را از صدق باز پرسندپيران راهبين را سر در طناب مان