-
اي غذاي جان مستم نام توشاعر : عطار چشم عقلم روشن از انعام تواي غذاي جان مستم نام توتا چشيدم جرعهاي از جام توعقل من ديوانه جانم مست شدتا بديدم سيم هفت اندام توشش جهت از روي من شد همچو زرتا به حلق آويختم در دام توحلقهي زلف توام دامي نهادجان من آسوده از دشنام تودشنهي چشمت اگر خونم بريختجان بده تا خط کشم در نام توگفته بودي کز توام بگرفت دلاز پي جان خواستن پيغام تومنتظر بنشستهام تا در رسدتا شدم بي صبر و بي آرام تووعده دادي بوسهاي و تن زديبيشتر دل بستهام در وام تووام داري