-

عشق تو در جان من اي جان منشاعر : عطار آتشي زد در دل بريان منعشق تو در جان من اي جان منرحم کن بر ديدهي گريان مندر دل بريان من آتش مزندر نگر آخر بهسوز جان منديدهي گريان من پرخون مدارگوش ميدار اين غم پنهان منسوز جانم بيش ازين ظاهر مکنچارهاي ساز و بکن درمان مندرد اين بيچاره از حد درگذشتکج مکن چون زلف خود پيمان منخود مرا فرمان کجا باشد وليکزاريي باشد نه فرمان زان منهرچه خواهي کن تو به داني از آنکآب زن در آتش سوزان منجان عطار از تو در آتش فتاد
#سرگرمی#