-
غلغلي در فکنده تا به فلکشاعر : عطار بر سر کوي تو وفادارانغلغلي در فکنده تا به فلکرهزن خويش گشته عيارانبر سر کوه نفس در غم توديدهي نيمخواب بيدارانهمه شب جز تو را نميبينندکه زبونند اين خريدارانبر همه عاشقان جهان بفروشهين بباران ز چشم ما بارانکشتهاي تخم عشق در جانهابرهانش از ميان بيکارانجان عطار آرزومند استغم تو مرهم دل افکاراناي جگرگوشهي جگرخواراندرد عشقت شفاي بيماراندرد دردت علاج مخمورانسر فدا کرده صاحب اسراراندر بيابان آرزومنديت
#سرگرمی#