-
قصد کرد از سرکشي يارم به جانشاعر : عطار قصد او را من خريدارم به جانقصد کرد از سرکشي يارم به جانراز عشقش را نگه دارم به جانگر بسوزد همچو شمعم عشق اودل بدادم چون گرفتارم به جانعشق او دل خواهد و زين چاره نيستجان ببر چند آوري کارم به جانماهرويا جان من در حکم توستمن ز جان خويش بيزارم به جانني چو عشقم هست جانم گو مباشگر دهي اي ماه زنهارم به جانجانم از شادي نگنجد در جهانمن وفاي تو به جان دارم به جانگر بسوزي بند بندم از جفاپيشباز آيم به جاي آرم به جانهرچه فرمايي وگر جان خوا