-
دردا که درين باديه بسيار دويديمشاعر : عطار در خود برسيديم و بجايي نرسيديمدردا که درين باديه بسيار دويديمبسيار درين واقعه مردانه چخيديمبسيار درين باديه شوريده برفتيمگه رقصکنان گوشهي خمار گزيديمگه نعرهزنان معتکف صومعه بوديمديديم همه چيز ولي هيچ نديديمکرديم همه کار ولي هيچ نکرديمدر بند ازينيم که در بند کليديمبر درج دل ماست يکي قفل گران سنگاز طفل مزاجي همه انگشت مزيديماز خون رحم چون به گو خاک فتاديمانگشت مزيدان چه که انگشت گزيديمچون شير ز انگشت براهيم برآمديک پر بن