-
تا با غم عشق آشنا گشتيمشاعر : عطار از نيک و بد جهان جدا گشتيمتا با غم عشق آشنا گشتيماز هستي خويشتن فنا گشتيمتا هست شديم در بقاي توبر کل مراد پادشا گشتيمتا در ره نامرادي افتاديمتا جمله به جملگي تورا گشتيمزان دست همه جهان فرو بستيمستغرق سر کبريا گشتيميک شمه چو زان حديث بنموديدر عالم عشق مقتدا گشتيمزانگه که به عشق اقتدا کرديماين خود چه سخن بود کجا گشتيماي دل تو کجايي او کجا آخرگفتيم مگر که کيميا گشتيمعمري مس نفس را بپالوديمناچيز شديم و چون هوا گشتيمچون روي چو آفتاب بنموديسرگ