-
دل ز عشقت بي خبر شد چون کنمشاعر : عطار مرغ جان بي بال و پر شد چون کنمدل ز عشقت بي خبر شد چون کنمدور از رويت ز شوق روي تودر سر آن يک نظر شد چون کنمگفتم آخر کار من بهتر شودبند بندم نوحهگر شد چون کنماشک و رويم همچو سيم و زر بماندگر نشد بهتر بتر شد چون کنمهر زمان تا جان فشاند بر تو دلعمر رفت و سيم و زر شد چون کنمليک چون هر لحظه جاني نيست نوعاشق جاني دگر شد چون کنمدي مرا گفتي که جان با من ببازعمر ازين حسرت به سر شد چون کنمني که جان درباختن سهل است ليکغمزهي تو پاک بر شد چ