-
من پاي همي ز سر نميدانمشاعر : عطار او را دانم دگر نميدانممن پاي همي ز سر نميدانمکز ميکده ره بدر نميدانمچندان مي عشق يار نوشيدماز هيچ وجود اثر نميدانمجايي که من اوفتادهام آنجااز موضع خود گذر نميدانمگر صد ازل و ابد به سر آيدجز بي صفتي خبر نميدانمجز بي جهتي نشان نمييابمگم گشتم و بال و پر نميدانممرغي عجبم زبس که پريدممن معذورم اگر نميدانماين حال چو هيچکس نميداندتا کي دانم مگر نميدانمبگرفت دلم ز دانم و دانميک قاعده معتبر نميدانمچون قاعدهي وجود بر هيچ استيک جنبش