-
بي لبت از آب حيوان ميبسمشاعر : عطار بي رخت از ماه تابان ميبسمبي لبت از آب حيوان ميبسمز آفتاب چرخ گردان ميبسمکار روي حسن تو گردان بس استاز همه چين مشک ارزان ميبسمسر گرانم من ز چين زلف توآب روي از چشم گريان ميبسمگر ندارم آبرويي پيش توتا ابد از بحر و از کان ميبسمتا لب لعل تو در چشم من استبا تو گر دستم دهد آن ميبسماز همه ملک دو عالم يک نفسآتش شوق تو در جان ميبسمگفتهاي زارت بخواهم سوختنچون يک آتش هست سوزان ميبسمزآتش ديگر چه ميسوزي مراکز دلي پر کفر پنهان ميبسمساق