-
آن در که بسته بايد تا چند باز دارمشاعر : عطار کامروز وقتش آمد کان در فراز دارمآن در که بسته بايد تا چند باز دارمگويد مگوي يعني برگ مجاز دارمبا هر که از حقيقت رمزي دمي بگويمدر جان خويش گفتم چندان که راز دارمتا لاجرم به مردي با پاره پاره جانيدر چشم من فروشد چون چشم باز دارمچون اين جهان و آن يک با صد جهان ديگرتا اين شود چون آن يک کاري دراز دارمچيزي برفت از من و اينجا نماند چيزيجان من است جانان، جان دلنواز دارمجاني که داشتم من، شد محو عشق جاناناکنون چو شمع از آن دم