-
آنچه من در عشق جانان يافتمشاعر : عطار کمترين چيزها جان يافتمآنچه من در عشق جانان يافتمصد هزاران راز پنهان يافتمچون به پيدايي بديدم روي دوستزندگي جان ز جانان يافتمچون به مردم هم ز خويش و هم ز خلقدر بقا خود را پريشان يافتمچون درافتادم به پندار بقادر فنا در فراوان يافتمچون فرو رفتم به درياي فنانيست دشوار و من آسان يافتمتا نپنداري که اين درياي ژرفتا نشان قطرهاي زآن يافتمصد هزاران قطره خون از دل چکيدهرگزش نه سر نه پايان يافتمخود چه بحر است اين که در عمري درازدر دل عطار سوز