-
اي برده به آبروي آبمشاعر : عطار وز نرگس نيم خواب خوابماي برده به آبروي آبمافتاده چو ماهيي ز آبمتا روي چو ماه تو بديدمبر زرده نشست آفتابمچون شد خط سبز تو پديدارمن سر ز خط تو برنتابمهرگه که به خون خطي نويسيدل خون گردد ز اضطرابمهرگه که حديث وصل گويمدر سيخ جهد که من کبابماز بي نمکي و بي قراريتا با جانم خبر نيابموصلت نرسد به دل که از دلبنماي رخ از دل خرابممن خاک توام تو گنج حسنيزين بيش چو زلف خود متابمدر پاي فتادهام چو زلفتوقت است که کم کني عذابمعطار ز دست شد به يکبار <