-
من شراب از ساغر جان خوردهامشاعر : عطار نقل او از دست رضوان خوردهاممن شراب از ساغر جان خوردهامجام جم پر آب حيوان خوردهامگوييا وقت سحر از دست خضربا حريفي آب دندان خوردهاملب فرو بستم تو ميدان کين شرابزانکه من زنهار با جان خوردهامتو مخور زنهار ازين مي تا تويينعرهزن زان مي که من زان خوردهامچون تويي تو نماند آنگهيلاجرم از خويش پنهان خوردهامچون دريغ آمد به خويشم اين شرابزقهها از دست سلطان خوردهامبر فراز عرش باز اشهبمشير از انگشت رحمان خوردهامدل چو در انگشت رحما