-
عاشق لعل شکربار توامشاعر : عطار فتنهي زلف نگونسار توامعاشق لعل شکربار توامروز و شب پيوسته در کار توامهيچ کارم نيست جز اندوه توکز ميان جان خريدار توامبر من بي دل جهان مفروش از آنککي من مسکين سزاوار توامتو چو خورشيدي و من چو ذرهامکم گرفتم چون گرفتار توامگفتهاي کم گير جان در عشق منمن درين خون ريختن يار توامگر بخواهي ريخت خونم باک نيستگر به جان دربند آزار توامجان من دربند صد اندوه بادکز دل و جان عاشق زار توامبر دل و جانم مکن زور اي صنمتا بديدم ناپديدار توامچون پديد آمد رخت از