-
تا کسي بر سر نگردد چون فلکشاعر : عطار طوف گرد بارگاهت نرسدشتا کسي بر سر نگردد چون فلکمي ز لعل عذر خواهت نرسدشتا کسي جان ندهد از درد خمارمشک از زلف دو تاهت نرسدشگر نشد عطار يکتا همچو مويوانکه پر آب است جاهت نرسدشآنکه سر دارد کلاهت نرسدشدر بلندي دستگاهت نرسدشهر که پست بارگاه فقر نيستگر نگردد گرد راهت نرسدشهر که در خود ماند چون گردون بسيبندگي در قعر چاهت نرسدشتا نباشد همچو يوسف خواجهايعرش اگر باشد پناهت نرسدشتا کسي دارد به يک ذره پناهدست بر زلف سياهت نرسدشعرش اگر کرسي نه