-
عشق آبم برد گو آبم ببرشاعر : عطار روز آرام و به شب خوابم ببرعشق آبم برد گو آبم ببرجان خوشي زان لعل سيرابم ببرچند دارم تشنهي لعل تو جانآتشي در من زن و آبم ببرمن کيم خاک توام بادي به دستمينيارم تاب تو تابم ببرني خطا گفتم که در تاب و تبمتاب دل از زلف پرتابم ببرچند تابد دل ز تاب زلف تواين همه صفرا ز عنابم ببرهستم از عناب تو صفرا زدهدست من گير و ز غرقابم ببرغرقهي درياي عشقت گشتهامزين ميان چون تير پرتابم ببرچون کمان شد پشت عطار از غمت
#سرگرمی#