-
در عشق تو گم شدم به يکبارشاعر : عطار سرگشته همي دوم فلکواردر عشق تو گم شدم به يکبارسرگشته نبودمي چو پرگارگر نقطهي دل به جاي بوديکز پي برود زهي سر و کاردل رفت ز دست و جان برآن استبر جانم ريز جام خونخواراي ساقي آفتاب پيکرکز جانم جام را خريدارخون جگرم به جام بفروشزيرا که نه مستم و نه هشيارجامي پر کن نه بيش و نه کمدر دست تحيرم به مگذاردر پاي فتادم از تحيرانکار نميکند ز اقرارجامي دارم که در حقيقتاقرار نميدهد ز انکارنفسي دارم که از جهالتدر صحبت نفس و جان گرفتارمينتوان ب