-
از پس پردهي دل دوش بديدم رخ يارشاعر : عطار شدم از دست و برفت از دل من صبر و قراراز پس پردهي دل دوش بديدم رخ يارحال من گشت چو خال رخ او تيره و تارکار من شد چو سر زلف سياهش درهمگفت در شهر کسي نيست ز دستم هشيارگفتم اي جان شدم از نرگس مست تو خرابچون تو در هر طرفي هست مرا کشته هزارگفتم اين جان به لب آمد ز فراقت گفتاگفت اندر حرم شاه که را باشد بارگفتم اندر حرم وصل توام مأوي بودگفتم از رنج تو دل باز رهد، گفتا دشوار!گفتم از درد تو دل نيک شود، گفتا نيگفت تا داغ محبت بود