-
دلبرم رخ گشاده ميآيدشاعر : عطار تاب در زلف داده ميآيددلبرم رخ گشاده ميآيدکو چنين لب گشاده ميآيددر دل سنگ لعل ميبنددميرود کو پياده ميآيدشهسوار سپهر از پي اوخلق برهم فتاده ميآيدزلف برهم فکنده ميگذردوز لبش بوي باده ميآيداي عجب چشم اوست مست و خرابعقل کل بر چکاده ميآيدپيش سرسبزي خطش چو قلمچرخ بر سر ستاده ميآيدماه سر درفکنده ميگذردبر خطش سر نهاده ميآيدآفتابي که سرکش است چو تيغگهر پاکزاده ميآيددر صفاتش ز بحر جان فريد
#سرگرمی#