-
چون تتق از روي آن شمع جهان برداشتندشاعر : عطار همچو پروانه جهاني دل ز جان برداشتندچون تتق از روي آن شمع جهان برداشتندبهرهاي گويي ز عمر جاودان برداشتندچهرهاي ديدند جانبازان که جان درباختندسر به سر بر روي او رطل گران برداشتندچون سبکروحي او ديدند مخموران عشقنعره و فرياد از هفت آسمان برداشتندجمله رويا روي و پشتا پشت و همدرد آمدندهر نفس صد گنج پر گوهر از آن برداشتندچون دهان او بقدر ذرهاي شد آشکارگر ز زلف او نوايي هر زمان برداشتندزلف او چون پردهي عشاق آمد زان خ