-
در قعر جان مستم دردي پديد آمدشاعر : عطار کان درد بنديان را دايم کليد آمددر قعر جان مستم دردي پديد آمدهرگز کسي نديدم کانجا پديد آمدچندان درين بيابان رفتم که گم شدستموين منکران ره را گفت و شنيد آمدمردان اين سفر را گمبودگي است حاصلزيرا که کافر اينجا مست نبيد آمدگر مست اين حديثي ايمان تو راست لايقجام محبت او با بوسعيد آمدشد مست مغز جانم از بوي باده زيراعمرش درازتر شد عيشش لذيذ آمدتا دادهاند بويي عطار را ازين مي
#سرگرمی#