-
تا دل لايعقلم ديوانه شدشاعر : عطار در جهان عشق تو افسانه شدتا دل لايعقلم ديوانه شدوز همه کار جهان بيگانه شدآشنايي يافت با سوداي توصد هزاران جان و دل پروانه شدپيش شمع روي چون خورشيد توهمچو آدم از پي يک دانه شدمرغ عقل و جان اسير دام توره بياموخت و به سوي خانه شدنه که مرغ جان ز خانه رفته بودوآخر اندر کار تو مردانه شدبود تردامن در اول چون زنانمست پيشت آمد و ديوانه شدمرديش اين بود کاندر عشق توشد تو را شايسته هرگز يا نشدميندانم تا دل عطار هيچ
#سرگرمی#