-
تا نور او ديدم دو کون از چشم من افتاده شدشاعر : عطار پندار هستي تا ابد از جان و تن افتاده شدتا نور او ديدم دو کون از چشم من افتاده شدشور جهانسوزي عجب در انجمن افتاده شدروزي برون آمد ز شب طالب فنا گشت از طلبهر لحظه آتش صد جهان در مرد و زن افتاده شدرويت ز برقع ناگهان يک شعله زد آتش فشانتا مرده بيخود نعرهزن مست از کفن افتاده شدچون لب گشادي در سخن جان من آمد سوي تنپس نور وحدت زد علم تا ما و من افتاده شدبرقي برون جست از قدم برکند گيتي را ز همدل کي نهد بر خو