-
عشق آمد و آتشي به دل در زدشاعر : عطار تا دل به گزاف لاف دلبر زدعشق آمد و آتشي به دل در زدکامد غم عشق و حلقه بر در زدآسوده بدم نشسته در کنجيهر چيز که داشتم به هم بر زدشاخ طربم ز بيخ و بن برکندتا رويم از آرزوي او زر زدگفتند که سيمبر نگار است اوعقلم چو مگس دو دست بر سر زدطاوس رخش چو کرد يک جلوهدريا ديدي که موج گوهر زداز چهرهي او دلم چو دريا شدهر دم که زد از ميان اخگر زدعطار چو آتشين دل آمد زو
#سرگرمی#