-
لاف اين نيست يقين است يقينشاعر : عطار پس چرا دم به گمان خواهم زدلاف اين نيست يقين است يقيندم بي کفک و دخان خواهم زدمن نيم مطبخي زير و زبرقدم از پاي روان خواهم زدچون سر و پاي روان نيست مرابر سر خصم سنان خواهم زدخصم نفس است گرم عشوه دهدنفس از سود و زيان خواهم زدتا که از وسوسهي نفس پليددست بر رطل گران خواهم زدبه خرابات فرو خواهم شداين دم انگشت زنان خواهم زدآن دم انگشت گزان ميزدهامتيغ را زخم ميان خواهم زدتير را پيک بلا خواهم ساختکز سر فتنه نشان خواهم زدفتنه بيدار چنان خ