-
چو قفل لعل بر درج گهر زدشاعر : عطار جهاني خلق را بر يکدگر زدچو قفل لعل بر درج گهر زدخط سبزش قضا را بر قدر زدلب لعلش جهان را برهم انداختز خجلت چون عسل حل شد طبر زدنبات خط او چون از شکر رستنينديشيد و لاف لاتذر زدبه رخش حسن چون بر عاشقان تاختلب او بانگ بر تنگ شکر زدرخ او تاب در خورشيد و مه دادبه سيمين لوح او بيرنگ برزدچو نقاش ازل از بهر خطشدرونش سي ستاره بر قمر زدچو خط بنوشت گويي نقطهي لعلبدو گفتم که کم زن بيشتر زدبسي ميزد به مژگان بر دلم تيرگره بر طرهي زير و زبر زددلم ا