-
نام وصلش به زبان نتوان بردشاعر : عطار ور کسي برد ندانم جان بردنام وصلش به زبان نتوان بردره بدو مينتوان آسان بردوصل او گوهر بحري است شگرفتا قرار از من سرگردان برددوش سرمست درآمد ز درمبرد شکلي که چنان نتوان بردزلف کژ کرد و برافشاند دلمراه دزديده بدو پنهان برددل من تا که خبر بود مراگوي از کوکبهي ايمان بردزلف چوگان صفتش در صف کفرقرب صد دست به يک دستان برداز فلک نرگس او نرد دغاآفتاب از فلک گردان بردذرهاي پرتو خورشيد رخشرونق لاله و لالستان بردلمعهاي لعل خوشاب لب اوکس ازي