-
بودي که ز خود نبود گرددشاعر : عطار شايستهي وصل زود گرددبودي که ز خود نبود گرددممکن نبود که عود گرددچوبي که فنا نگردد از خودبر بود تو و نبود گردداين کار شگرف در طريقتحالي عدمت وجود گرددهرگه که وجود تو عدم گشتکابليس تو در سجود گردداي عاشق خويش وقت نامدتا نفس تو جفت سود گردددل در ره نفس باختي پاکگر يک علوي جهود گردددل نفس شد و شگفتت آيددر ديدهي دل چو دود گرددهر دم که به نفس مي برآريکوري شود و کبود گرددبي شک دل تو از آن چنان دودباقي همه بر شنود گرددعطار بگفت آنچه دانست