-
حديث عشق در دفتر نگنجدشاعر : عطار حساب عشق در محشر نگنجدحديث عشق در دفتر نگنجدچه سودايي است کاندر سرنگنجدعجب ميآيدم کين آتش عشقکه عود عشق در مجمر نگنجدبرو مجمر بسوز ار عود خواهيکه اينجا دامن تر درنگنجددرين ره پاک دامن بايدت بودچنپان گردد که اندر برنگنجدهر آن دل کاتش عشقش برافروختدرو انديشهي ديگر نگنجددلي کز دست شد زانديشهي عشقکه جان پاک در پيکر نگنجدبرون نه پاي جان از پيکر خاکندارد جام و در ساغر نگنجدشرابي کان شراب عاشقان استسر مويي ميانشان درنگنجدچو جانان و چو جان با ه