-
اي زلف تو دام و دانه خالتشاعر : عطار هر صيد که ميکني حلالتاي زلف تو دام و دانه خالتدر حلقهي دام شب مثالتخورشيد دراوفتاده پيوستبر چهرهي آفتاب خالتهمچون نقطي سيه پديدارجان تشنهي چشمهي زلالتدل فتنهي طرهي سياهتآورده به صد هزار سالتاز عالم حسن دايه لطفسرگشتهي ذرهي وصالترخ زرد و کبود جامه خورشيدمبهوت بمانده در جمالتتو خفته و اختران همه شبانگشت نماي شد هلالتتو ماه تمامي و عجب آنکدر صحن سپهر پر و بالتمرغي عجبي که مينگنجدهرگز نرسيد در خيالتچون در تو توان رسيد چون کسکس