-
هر شور وشري که در جهان استشاعر : عطار زان غمزهي مست دلستان استهر شور وشري که در جهان استجان چيست مگو چه جاي جان استگفتم لب اوست جان، خرد گفتگويند مگو که بيش از آن استوصفش چه کني که هرچه گوييميخر که هنوز رايگان استغمهاش به جان اگر فروشندسرمايهي عمر جاودان استدر عشق فنا و محو و مستيکان يار لطيف بينشان استدر عشق چو يار بي نشان شوو آيينهي تو همه جهان استتو آينهي جمال اوييميده که سرم ز مي گران استاي ساقي بزم ما سبکخيزآن باده که کيمياي جان استدر جام جهان نماي ما ريزک