-
راه عشق او که اکسير بلاستشاعر : عطار محو در محو و فنا اندر فناستراه عشق او که اکسير بلاستهر دلي که کو طالب اين کيمياستفاني مطلق شود از خويشتنکمترين چيزي که ميزايد بقاستگر بقا خواهي فنا شو کز فناهر چه در هر دو جهان شد از تو راستگم شود در نقطهي فاي فناذرهاي هست آمدن يارا کراستدر چنين دريا که عالم ذرهاي استزير او پوشيده صد دريا بلاستگر ازين دريا بگيري قطرهايگر درين دريا بري يک ذره خواستبرنياري جان و ايمان گم کنيکين نه کار ما و نه کار شماستگرد اين دريا مگرد و لب بدوزتا