-
در دلم افتاد آتش ساقياشاعر : عطار ساقيا آخر کجائي هين بيادر دلم افتاد آتش ساقيابر سر آتش بماندم ساقياهين بيا کز آرزوي روي توچند دارم نفس را همچون گيابر گياه نفس بند آب حياتپاک شد تا همچو جان شد پر ضياچون سگ نفسم نمکساري بيافتذرهاي نه روي ماند و نه ريانفس رفت و جان نماند و دل بسوختنفس چون مس بود و جان چون کيميانفس ما هم رنگ جان شد گويياخاک ما در چشم انجم توتيازان بميرانند ما را تا کنندمي ميجان جام جاماولياروز روز ماست مي در جام ريزچند گردي گرد خون چون آسياآسيا پر خون برا