-

بيا، که بيتو به جان آمدم ز تنهاييشاعر : فخرالدين عراقي نمانده صبر و مرا بيش ازين شکيباييبيا، که بيتو به جان آمدم ز تنهاييبيا، که چشم مرا بيتو نيست بيناييبيا، که جان مرا بيتو نيست برگ حياتبيا، که بيتو ندارد دو ديده بيناييبيا، که بيتو دلم راحتي نمييابدتو را چه غم؟ که تو خو کردهاي به تنهايياگر جهان همه زير و زبر شود ز غمتنهاني از همه عالم ز بسکه پيداييحجاب روي تو هم روي توست در همه حالبه گاه جلوه، مگر ديدهي تماشاييعروس حسن تو را هيچ درنمييابدبسوخت بر م