-
بود آيا که خرامان ز درم بازآيي؟شاعر : فخرالدين عراقي گره از کار فروبستهي ما بگشايي؟بود آيا که خرامان ز درم بازآيي؟گذري کن: که خيالي شدم از تنهايينظري کن، که به جان آمدم از دلتنگيمن به جان آمدم، اينک تو چرا مينايي؟گفته بودي که: بيايم، چو به جان آيي توعاقبت چون سر زلف تو شدم سوداييبس که سوداي سر زلف تو پختم به خيالبه که بينم؟ که تويي چشم مرا بيناييهمه عالم به تو ميبينم و اين نيست عجبجز تو را نيست کنون در دل من گنجاييپيش ازين گر دگري در دل من ميگنجيدوين عجب تر