-
نگارا، وقت آن آمد که يکدم ز آن من باشيشاعر : فخرالدين عراقي دلم بيتو به جان آمد، بيا، تا جان من باشينگارا، وقت آن آمد که يکدم ز آن من باشيمرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشيدلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشياز آن با درد ميسازم که تو درمان من باشيبه غم زان شاد ميگردم که تو غم خوار من گرديبه بوي آنکه يک باري تو هم مهمان من باشيبسا خون جگر، جانا، که بر خوان غمت خوردممرا آن بخت کي باشد که تو خواهان من باشي؟منم دايم تو را خواهان، تو و خواهان خود دا