-
ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوانشاعر : فخرالدين عراقي ز جان، اي دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوانز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوانشد آمد از سر کويت رها کردن توان؟ نتواناگر صد بار هر روزي براني از بر خويشمبگويي تو چنين دردي دوا کردن توان؟ نتوانمرا دردي است دور از تو، که نزد توست درمانشکنون عمري که فايت شد قضا کردن توان؟ نتواندريغا! رفت عمر من، نديدم يک نفس رويتکه پيش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوانرسيد از غم به لب جانم، رخت بنما و جان ب