-

مشو، مشو، ز من خستهدل جدا اي دوستشاعر : فخرالدين عراقي مکن، مکن، به کفاند هم رها اي دوستمشو، مشو، ز من خستهدل جدا اي دوستبيا که بر تو فشانم روان، بيا اي دوستبرس، که بيتو مرا جان به لب رسيد، برسبيا، که بيتو ندارم سر بقا اي دوستبيا، که بيتو مرا برگ زندگاني نيستمن غريب ندارم مگر تو را اي دوستاگر کسي به جهان در، کسي دگر داردچه اوفتاد که گشتي ز من جدا اي دوست؟چه کردهام که مرا مبتلاي غم کردي؟که اوفتاد جدايي ميان ما اي دوستکدام دشمن بدگو ميان ما افتاد؟برغم دش