-
![چو با همراز خود همداستان شد](http://rasekhoon.net/userfiles/Article/1389/06esfand/01/zakani.jpg)
چو با همراز خود همداستان شدشاعر : عبيد زاکاني زبان بگشاد و با او همزبان شدچو با همراز خود همداستان شدبرو آن خسته دلرا دل بدست آربه صد آزرم گفت اي مهربان ياربر آن بيچارگي ميسوزدم دلکه عشقي تازه ميافروزدم دلمرا هم بيشتر ز آن در دماغ استاز آن آتش که او را در چراغ استمرا هم سوي آن سيل است ميليگر او را در ربود از عشق سيليمرا هم سوي او دلبستگيهاستور او را از غم ما خستگيهاستکه باشد کو نخواهد دوست را دوستدلم گر راست ميخواهي بر اوستعيارش در وفا ميآزمودماگر گه گاه نازي مي