-
نخستين روز کاين چشم بلاکششاعر : عبيد زاکاني مرا از عشق او در جان زد آتشنخستين روز کاين چشم بلاکشاميد از زندگاني بر گرفتمدل از جان و جواني بر گرفتمکه در ديوانگي افسانه گشتمچنان در عشق او ديوانه گشتمغمش را در ميان جان نگه دارخرد ميگفت کي مدهوش بيماربه هر خواري که آيد دل فرو دهاگر دل ميدهي باري بدو دهچو پروانه گهي ميسوز از عشقگهي چون شمع ميافروز از عشقکه چشم از آتش دل آب گيردمينديش ار جگر خوناب گيردغلام عشق شو کازاد گشتيخراب عشق شو کاباد گشتيخرد جز عاشقي کامي نداردحديث